کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغهها
(روشی نو برای خوب زندگی کردن)
اثر مارک منسن (متولد 1984 - 35 ساله)
مترجم: میلاد بشیری
تعداد صفحات 4 صفحه
چاپ 24ام 1000 نسخهای، در سال 98 در ایران
نشر ملیکان
از متن کتاب و نوشته شده در پشت جلد:
"این کتاب رنجهای شما را به ابزار، زخمهایتان را به قدرت، و مشکلاتتان را به مشکلاتی معمولیتر تبدیل میکند. این پیشرفتی واقعی است. این کتاب را به چشم راهنمایی برای رنجهایتان بنگرید. راهنمایی برای چگونه رنج کشیدن آسانتر و معنی دارتر، با شفقت و فروتنی بیشتر. این کتابی است درباره برداشتن قدمهای سبکتر با وجود بارهای سنگین روی دوشتان، دربارهی آرامش بیشتر دربرابر بزرگترین ترسهایتان و خندیدن به اشکهایتان در همان حالی که از چشمتان سرازیرند.
این کتاب به شما یاد نمیدهد چطور به دست بیاورید با بیندوزید. بلکه یاد میدهد چطور ببازید و رها کنید. به شما یاد میدهد چطور سیاههای از زندگیتان بسازید و همه چیز جر مهمترینها را خط بزنید. به شما یاد میدهد چشمانتان را ببندید و مطمئن باشید که میتوانید خودتان را به پشت رها کنید، و اگر زمین خوردید، اشکالی ندارد. به شما میآموزد که دغدغههای کمتری داشته باشید."
درصورتی شروع به خوندن این کتاب بکنید که دغدغه اینو داشته باشید که یه جای کار تو زندگیتون لنگ میزنه. یه چیزی سر جاش نیست. دغدغه این رو داشته باشید که باید به ارامش و رهایی برسید. دنبال ارامش و شادی و زندگی کردن باشید. دنبال معنی واقعی زندگی کردن باشید. اگر اینطور نیستید بهتره سراغ کتاب نرید. چون هم خستتون میکنه و هم نمیتونید باهاش ارتباط برقرار کنید.
(من فعلا پایان فصل اول هستم)
سلام علیکم :)
1- به این نتیجه رسیدم به سختی یک انسان معتاد به کارم. یعنی نمیتونم ده دقیقه یه جا بشینم و هیچ کاری نکنم. باید برای خودم کار تراشی کنم. هر چیزی. حتی اگه میخواد دیدن فیلم باشه. ولی باید یه کاری بکنم. :)
2- سوال دارم:
آقا چی کار میکنید طی شبانه روز وقت کم نمیارید؟ به نظرم به ساعت های شبانه روز من باید حداقل 7-8 ساعت زمان بیشتری اختصاص بدن. یعنی یک شبانه روز باید بشه 32 ساعت. با این اعتیاد به کارم هر چقدر میدوام بازم کار عقب افتاده دارم. (مگه میشه؟ مگه داریم؟)
پس من کی وقت کنم به خودم برسم؟ کم کم داره خودم رو یادم میره.
پیشنهاد ندارید؟
کتاب مغازه خودکشی
معروفترین اثر ژان تولی
ترجمه احسان کرم ویسی
ناشر: نشر چشمه
تعداد صفحات: 114 صفحه
جملاتی از کتاب:
" چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟ "
"همیشه واسه ی هر چیزی یه راه حلی وجود داره. هیچ وقت نباید ناامید بشیم. "
1- رفتیم انقلاب برای همسری کتاب بخریم. قاطی کتابها چشمم خورد به کتاب مغازه خودکشی و یادم اومد به پیشنهاد بچه ها توی لیست کتابهام نوشته بودمش. پس خریدمش.
16 هزار تومان.
2- به فصل دوم کتاب رسیدم و از ناشر نا امید شدم. چرا؟
فصل اول دو صفحه بود. صفحه اول فصل دوم رو خوندم و صفحه بعدیش اصلا معلوم نبود از کجای داستان اومده. ادامه چیزی که داشتم میخوندم نبود و تا پایان کتاب هم اصلا همچین چیزی هیچ کجا احساس نشد که باید وجود داشته باشه، اما شخصیت های همین داستان بودن. حالا سانسور بوده اومده (که چیز خاصی نداشت) ادامه یه بخش دیگه بوده که کلا اون بخشه نیومده. ادامه بخشی بوده که احساس نشده نصفه مونده و . نمیدونم و صفحه بعدی یه پاراگراف نصفه با کلام اخر نویسنده ای که داره درباره این حرف میزنه که اگه اسامی که اوردم اسامی واقعی نبودن به خاطر اینه که از خاطرات واقعی استفاده کردم و نمیخوام از کسی اسمی ببرم و . که قشنگ معلومه هیچ ربطی به این کتاب نداره. :/
جالب تر اینکه شماره بندی صفحات با شماره بندی بقیه کتاب همخونی داشت. :/
3- با این وضعیتی که به وجود اومد بعضی فصل هارو که میخوندم و به نظرم نصفه میومد (یعنی به نظر میرسید باید ادامه داشته باشه - وسط تعریف کردن موضوع که نمیشه یهو ولش کنی ) هی شک میکردم توی چاپ کتاب. خدایا الان واقعا نویسنده اینطوری رهاش کرده یا دست ناشر درد نکنه ؟
4- فیزیک کتاب سبک با برگه های ماته. سبکی که من خیلی دوست دارم و برای کتاب میپسندم.
5- داستان خوب بود. میشد بیشتر کشش داد ولی نویسنده اذیتمون نکرده بود و سریع جمش کرده بود. البته اون تبدیل شدن خانواده و تبدیل شدن مغازه از اون وضعیت به یه وضعیت جدید زیادی یهویی و سریع بود و جا داشت بهتر عمل کنه. کلیت داستان رو دوست داشتم.
6- "خودش را رها کرد. " یعنی چی اخه. بابا با هیچ منطق و هیچ جای داستان جور در نیومد برای من. اینطوری که آلن وضعیتش از بقیه بدتر بوده. جمله اخر زیادی مبهوتم کرد.
شماره گذاری موارد صرفا برای تفکیکه موضوعیه و هیچ اولویت بندی انجام نشده.
1
* همسری اصرار داره کارشناسی ارشد بخونم.
* همکار میز بقلیم کارشناسی ارشد قبول شد و زمانی که شرکت کرده بود اصلا حرفی نزد و بعد قبولی گفت فقط میخواستم خودم رو بسنجم تو چه سطحی هستم وگرنه نیتم خوندن نبود، و بعد دانشگاه مجازی ثبت نام کرد :/
* استخدامی سراسری برای رشته و کاری که من میخواستم فقط کارشناس ارشد میخواست :/
* از درس خوندن به صورت اکادمیک بی زارم.
*** و در حال سرگردونی برای خوندن یا نخوندن اون هم با مشغله هایی که دارم و اتفاقات آتی که میخواد به وجود بیاد ***
2
* رفتار های بی فکر، حرف های بی فکر، تصمیمات عجولانه، ادعاهای بی پایه و اساس، منم منم کردن های مزخرف، بازخورد کارها و رفتارها و . ادمهای بیشعور و باشعور و بی فکر اطرافم بدجور این روزها داره میره رو اعصابم.
3
* برای ترم دوم متوالی کلاس موسیقیم رو ثبت نام نکردم.
* حوصله تمرین کردن و حفظ کردن نت ندارم.
* حافظم به شدت ضعیف شده و چیزی یادم نمیمونه.
* دست و دلم نمیره مضراب دست بگیرم و برم سراغ سازم و هر روز و هر لحظه که تو خونه میچرخم و سازم رو میبینم ناراحت میشم و غمگین.
4
* قرار بود حکم بزنن برام، و خبری ازش نیست. نه از زدنش و نه از نزدنش.
5
* هزینه های زندگیم بدجور رو به افزایشه (قیمت ها که گرون شده بیشترین تاثیر رو داره) برای کوچکترین خرید هم الان دیگه باید دو دو تا چهار تا کنم.
* اونطور که دوست دارم و دلم میخواد نمیتونم هزینه کنم.
* احساس فشار درونی دارم نسبت به هزینه کردن. دستم زیادی باز نیست توی انتخاب هزینه کردن. حوصله توضیح و دفاع از انتخابهام رو ندارم. اینها انتخاب های منن و بقیه باید بهش احترام بزارن . (اصلا به کسی ربطی نداره)
6
* فکر میکنم زیادی مسولیت قبول کردم.
* خنگ بودن یا خود رو به خنگی زدن به نظرم خیلی بهتره. ادم ارامش بیشتری داره.
* گاهی دلم میخواد دیگران تصمیم بگیرن در باره موضوعی و فقط بهم اطلاع بدن. (البته نه در باره همه چیز) اما چیزی که وجود داره اینه که من نهایتا باید کاری کنم که منجر به تصمیم نهایی بشه و در باره تمام موضوعات ریز و درشت باید نظر منم وجود داشته باشه.
* از اینکه هم پام و پایه و تایید کننده و پشتیبان همسری توی تصمیماتش یکم ناراحتم :D
خب منم دوست دارم همونطور که باهاش رفتار میکنم باهام رفتار کنه نه اینکه جواب های من بله باشه و جوابهایی که میشنوم در 80% مواقع نه.
خسته میشم از این همه نه شنیدن و توضیح و تلاش برای بدست اوردن چیزی که میخوام.
این داره زیادی اذیتم میکنه.
7
* مریضی رو دارم سپری میکنم که خستم کرده. از مصرف این همه قرص ویتامین هم خسته شدم. :/
8
* با همسری دوتایی دلمون مسافرت میخواد و بدجوریم بهش نیاز داریم اما جور نمیشه که نمیشه که نمیشه.
* همسری خیلی اعتقادی به گشت و گزارهای یک روزه نداره - برعکس من - برای همین اخر هفته هامون یا توی خونه ایم یا نهایتا یه سری به خواهر برادر هاش میزنیم :/
* این روزها انقدر گفتم من هر وقت میگم بریم بیرون تو حوصله نداری، سعی میکنه دیگه توی این موضوع بهم نه نگه. برای همین وقتی ساعت 11 شب هوس پارک کردم رفتیم پارک و بعد ماشین رو زد :/ ( چیز خاصی نصیبش نشد فقط حس بدش رو برای من باقی گذاشت)
9
* کتاب میخونم، مقاله میخونم و بعدش انگار هیچی نخوندم. فقط اسم بد نومی داره برام.
تاثیری توی زندگیم نداره.
10
* دلم میخواد فروش رو تجربه کنمچ
* تو فکر یه کسب و کار کوچولو مجازیم که باهاش فروش رو تجربه کنم.
* برای اینکه همسری حوصله خرید نداره هی دارم خرید وسایل رو پشت گوش میندازم. باید شروع کنم دیگه.
11
* دور ریز مواد غذاییم زیاد شده. باید یه فکری براش بکنم.
12
* قیمت طلا در نوسانه و من در دودلی برای خرید کردن. (پولهای برادر کوچیکه رو بگیرم ازش طلا بخرم که خواست زن بگیره نگران طلا خریدن برای هدیه نباشه)
* الان نمیدونم کف قیمته؟ میره بالا؟ نمیره بالا؟
* چون باید جای یکی دیگه تصمیم بگیرم و اقدام کنم یکم مسولیتش برام سخته
* برای یه نفر دیگه ام باید سرمایه گذاری کنم و بخاطر وضعیت بازار اصلا نمیدونم کجا و چجوری براش سرمایه گذاری کنم. (بهترین حالت ممکن که مطمئن هم باشه نمیدونم چیه)
13
* کلی پول هست که قرض دادم و نمیتونم پس بگیرم. طرفم اونقدر نداره. اون یکیم که حالا تا حدودی داره اصلا به فکر نیست هیچی حتی به رو خودشم نمیاتره حداقل بدونم میدونه باید پس بده بهم.
* یکیم هست که هر وقت پول لازمه و اتماس دعا داره تازه یادش میافته من زندم :/
14
* دلم شادی و رضایت و لذت میخواد. اینهارو زندگی بهم مدیونه.
15
* دوباره شروع کردم به خوندن کتاب اثر مرکب نوشته دارن هاردی. بدجوری دوسش دارم.
* چندی پیش رفتم توی سایت دارن هاردی و عضویت گرفتم و .
* یه عالمه ایمیل دریافت کردم از طرف سایتش که نهایتا منجر میشدن به کمک بهتر به من
* زبان بلد نیستم :/
* چند تا ایمیل اول رو با بدختی فهمیدم چی میگه و بعد دیدم انرژی زیادی برای ترجمه دارم صرف میکنم و زیادی دارم اذیت میشم پس بی خیال شدم.
* نزدیک به 100 تا ایمیل بعدی دریافت کردم که همه رو بی جواب گذاشتم . حتی مواردی رو که از م خواسته بود توضیح بدم چرا دیگه توی دوره مقرر شرکت نکردم و کلا مشکلم چیه که ایمیل های بعدی رو نخوندم و چطوری میتونن کمکم کنن و .
* کلیم عذاب وجدان گرفتم تو که زبان بلد نیستی بی خود کردی رفتی فرم پر کردی. :/
16
* وام گرفتم برای تعویض ماشین.
* ماشین رو تعویض نکردیم
* الان یه مبلغ بزرگ دیگه به اقساطم اضافه شده :/
* البته پول تو حساب همسریه. سود بانکیش رو همسری میگیره و بعد قسطش رو من باید بدم :/
17
* چشم انداز و برنامه و ماموریت و هدفی برای ایندم ندارم :/
* زحمت کشیدم با این زندگی کردنم.
* الان خدا هدفش از خلقت چی بود؟
* اصلا من یکی رو چرا خلق کرد؟
* مثلا من یه ذره از خودش باقی میموندم چی میشد؟ چی دید تو من که مثل روح منو دمید و فرستاد زمین. اقا من پتانسیل ادم بودن ندارم. نمیشه دکمه بازگشت رو بزنی برام؟
19
* اونطور که باید بلد نیستم نیازهام رو درخواست کنم. از بیان نیازهام خجالت میکشم. و فقط نیاز دیگران رو دارم براورده میکنم.
* این موضوع ضعف از منه.
* البته اینی که میگم مطلق نیستا. اون اندازه که به نظر خودم باید باشه نیست. بلد نیستم چطوری باید درستش کنم.
20
* احساس منیکنم برای روانشناس ها و روانپزشکها فقط منبع درامدم و اونها دنبال پول گرفتنن نه خوب کردن حال من با دلسوزی. برای همین پام نمیکشه برم سراغشون.
* حوصله تحویل گرفتن چهار تا مطلبی که توی کتابهای روانشناسی نوشته و توی اینترنت هم میشه پیداشون کرد رو ندارم.
********************************************************
چی شد رسیدم به این نیتی و این حجم از غر زدن. خودمم نمیدونم.
خیلی وقته دیگه خوشحال نمیشم.
خیلی وقته دیگه چیزی برام اهمیت نداره و حوصله چیزی رو ندارم.
صرفا دارم وظایف محول شده بهم رو انجام میدم بدون فکر کردن به اینکه دلم میخواد انجامشون بدم؟
با خوشحال بودن و خنده های مصنوعی و غیر واقعی برای اینکه حالم رو به دیگران منتقل نکنم و حال اونهارو خراب نکنم.
روزهای بدیه
خیلی وقت بود ننوشته اینجا ننوشته بودم. خیلی وقتهام صفحه رو باز کردم ولی حوصلم نکشید بنویسم. تا امروز.
1- تمرین سازم رو یه فصله گذاشتم کنار و دیگه کششی برای سمتش رفتن ندارم (انگیزه و ارادم رو از دست دادم)
2- چندین تا کتلب خوب خوندم که حوصله انتشارشون اینجا رو نداشتم ایشالا یه وقت مناسب که از این حال در اومدم دونه دونه پست میزارمشون.
3- چندین تا فیلم دیدم که چند تاییشون ارزش معرفی داشتن (اینم هر وقت حوصله انتشار بند دوم اومد اینهارم پست میزارم)
4- پام دو هفته توی اتل بود و بدجوری محدودم کرده بود. منجر به 10 روز خونه نشینی، یه عالمه فیلم دیدن، خوندن چند تا کتاب، یه عالمه فکر و خیال کردن و مواجهه به یه سری رفتارهای طرف مقابل شد که این اخری بیشتر شک برانگیز و افسرده کننده و غمگین کننده بود برام.
5- تنش و فشار مزخرفیو روی خودم حس میکنم که هر چی دست و پا میزنم نمیتونم باهاش به صلح برسم تا دست از سرم برداره و نمیدونم باید چی کارش کنم. همنچنان باهاش دست به گریبونم. یه بخش بزرگیش که بیشتر از هز چیز داره اذیتم میکنه مربوط به همسری میشه که دیگه واقعا مستاصلم کرده.
6- ورزش کردن بدجوری توی زندگیم کمه و بدجوری لازمه اضافه اش کنم. ولی اصلا دوسش ندارم و نمیدونم چجوری باید براش برنامه بریزم و اصلا بلد نیستم ورزش کنم.
7- دلم کارهای هنری دستی میخواد کاش زمان داشتم و براشون دوره میرفتم. خیاطی - نمد دوزی - بافتن - سنگ دوزی و یه عالمه کار هنری دیگه.
8- دلم میخواد مغزم رو از توی سرم در بیارم و خونش رو بشورم و برق بندازم و خودش رو تمیز کنم و اروم کنم و یه عالمه چیزهارو ازش دور بریزم و به یه خواب چند روزه ببرمش و وقتی اروم شد دوباره بزارمش سر جاش. اینطوری حالش بهتر میشه.
9- برای اولین بار توی زندگیم رفتم طباخی (کله پاچه فروشی) و نصف یه پرس گوشت کله رو خوردم. تجربه خوبی بود. (چرا انقدر من بدم میومد از کله پاچه در حدی که حتی نمیتونستم بوش رو تحمل کنم-اونقدرهام بد نبود)
10- این روزها بدجوری دلگیرم و دل مرده و غمگین. امیدوارم با خودمم بتونم به صلح برسم و انقدر برای دیگران از خودم مایه نزارم که تهش منجر به این حس و حالم بشه.
نام سوره: انفال
نام سوره: توبه
درباره این سایت